شبکه

ارتباطات مجازی نورالدین رضوی زاده snrazavizadeh@yahoo.com

شبکه

ارتباطات مجازی نورالدین رضوی زاده snrazavizadeh@yahoo.com

یک داستان،‌یک درس!

 یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی
از بچه های کلاس را دیدم. اسمش محسن بود و انگار همه‌ی کتابهایش را با خود به
خانه می برد. *
*با خودم گفتم: 'کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این پسر
خیلی بی حالی است!' *
*من برای آخر هفته ­ام برنامه‌ ریزی کرده بودم. (مسابقه‌ی فوتبال با بچه ها،
مهمانی خانه‌ی یکی از همکلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به
راهم ادامه دادم.‌ *
*همینطور که می رفتم،‌ تعدادی از بچه ها رو دیدم که به طرف او دویدند و او را
به زمین انداختند. کتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاکها افتاد. *
*عینکش افتاد و من دیدم چند متر اونطرفتر، ‌روی چمنها پرت شد. سرش را که بالا
آورد، در چشماش یه غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار قلبم به طرفش کشیده شد و بطرفش
دویدم. در حالیکه به دنبال عینکش می گشت، ‌یه قطره درشت اشک در چشمهاش دیدم. *
*همینطور که عینکش را به دستش می‌دادم، گفتم: ' این بچه ها یه مشت آشغالن!' *
*او به من نگاهی کرد و گفت: ' هی ، متشکرم!' و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند. از
آن لبخندهایی که سرشار از سپاسگزاری قلبی بود. *
*من کمکش کردم که بلند شود و ازش پرسیدم کجا زندگی می کنه؟ معلوم شد که او هم
نزدیک خانه‌ی ما زندگی می کند. ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟ *
*او گفت که قبلا به یک مدرسه‌ی خصوصی می رفته و این برای من خیلی جالب بود. پیش
از این با چنین کسی آشنا نشده بودم. ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از
کتابهایش را برایش آوردم. *
*او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم
فوتبال بازی کند؟ و او جواب مثبت داد. *
*ما تمام اخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر محسن را می شناختم، بیشتر
از او خوشم می‌آمد. دوستانم هم چنین احساسی داشتند. *
*صبح دوشنبه رسید و من دوباره محسن را با حجم انبوهی از کتابها دیدم. به او
گفتم:' پسر تو واقعا بعد از مدت کوتاهی عضلات قوی پیدا می کنی،‌با این همه
کتابی که با خودت این طرف و آن طرف می بری!' محسن خندید و نصف کتابها را در
دستان من گذاشت. *
*در چهار سال بعد، من و محسن بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال آخر دبیرستان
رسیدیم، هر دو به فکر دانشکده افتادیم. *من می دانستم که همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند. مهم نیست کیلومترهافاصله بین ما باشد. *
*او تصمیم داشت دکتر شود و من قصد داشتم به دنبال خرید و فروش لوازم فوتبال
بروم. *
*محسن کسی بود که قرار بود برای جشن فارغ التحصیلی صحبت کند. من خوشحال بودم که
مجبور نیستم در آن روز روبروی همه صحبت کنم. *
*من محسن را دیدم. او عالی به نظر می رسید و از جمله کسانی به شمار می آمد که
توانسته اند خود را در دوران دبیرستان پیدا کنند. *
*حتی عینک زدنش هم به او می آمد. همه‌ی دخترها دوستش داشتند. پسر، گاهی من بهش
حسودی می کردم! *
*امروز یکی از اون روزها بود. من میدیم که برای سخنرانی اش کمی عصبی است.
بنابراین دست محکمی به پشتش زدم و گفتم: ' هی مرد بزرگ! تو عالی خواهی بود!' *
*او با یکی از اون نگاه هایش به من نگاه کرد( همون نگاه سپاسگزار واقعی) و
لبخند زد: ' مرسی'. *
*گلویش را صاف کرد و صحبتش را اینطوری شروع کرد: ' فارغ التحصیلی زمان سپاس از
کسانی است که به شما کمک کرده اند این سالهای سخت را بگذرانید. والدین شما،
معلمانتان، خواهر برادرهایتان شاید یک مربی ورزش... اما مهمتر از همه،
دوستانتان... *
*من اینجا هستم تا به همه ی شما بگویم دوست کسی بودن، بهترین هدیه ای است که
شما می توانید به کسی بدهید. من می خواهم برای شما داستانی را تعریف کنم.' *
*من به دوستم با ناباوری نگاه می کردم، در حالیکه او داستان اولین روز
آشناییمان را تعریف می کرد. به آرامی گفت که در آن تعطیلات آخر هفته قصد داشته
خودش را بکشد. او گفت که چگونه کمد مدرسه اش را خالی کرده تا مادرش بعدا ً
وسایل او را به خانه نیاورد. *
*محسن نگاه سختی به من کرد و لبخند کوچکی بر لبانش ظاهر شد. *
*او ادامه داد: 'خوشبختانه، من نجات پیدا کردم. دوستم مرا از انجام این کار غیر
قابل بحث، باز داشت.' *
*من به همهمه‌ ای که در بین جمعیت پراکنده شد گوش می دادم، در حالیکه این پسر
خوش قیافه و مشهور مدرسه به ما درباره‌ی سست ترین لحظه های زندگیش توضیح می
داد. *
*پدر و مادرش را دیدم که به من نگاه می کردند و لبخند می زدند. همان لبخند پر
از سپاس. *
*من تا آن لحظه عمق این لبخند را درک نکرده بودم. *
*هرگز تاثیر رفتارهای خود را دست کم نگیرید. با یک رفتار کوچک، شما می توانید
زندگی یک نفر را دگرگون نمایید: برای بهتر شدن یا بدتر شدن. *
*خداوند ما را در مسیر زندگی یکدیگر قرار می دهد تا به شکلهای گوناگون بر هم
اثر بگذاریم. *
*دنبال خدا، در وجود دیگران بگردیم. ***
*حالا شما دو راه برای انتخاب دارید: *
*1)* *این نوشته را به دوستانتان نشان دهید،*
*2)* *یا آن را پاک کنید گویی دلتان آن را لمس نکرده است.*
*همانطور که می بینید، من راه اول را انتخاب کردم. *
*' دوستان،‌ فرشته هایی هستند که شما را بر روی پاهایتان بلند میکنند، زمانی که
بالهای شما به سختی به یاد می‌آورند چگونه پرواز کنند.' *
*هیچ آغاز و پایانی وجود ندارد... *
*دیروز،‌ به تاریخ پیوسته، *
*فردا ، رازی است ناگشوده، *
*اما امروز یک هدیه است ***

(با سپاس از دوستم مهدی.گ که این داستان را برایم فرستاد)

خمسه: متاسفانه سینما برنامه نود ندارد

مراسم اهدای برگزیدگان جشنواره فیلم پلیس با وقایعی که در حاشیه و متن آن اتفاق افتاد به یک مراسم‌ جالب سینمایی تبدیل شد.شگفتی‌های این مراسم از ابتدای آن مشخص بود. همه حضار در ورود به سالن تالار وحدت محل برگزاری این مراسم چند نفر را با سر و روی کاملا سفید در حال اجرای پرفورمنس می‌دیدند و حضور این افراد علاوه بر عجیب بودن باعث خنده شرکت‌کنندگان در این مراسم نیز می‌شد.در این مراسم، علیرضا خمسه چهره برجسته سینما، اشاره‌ای به سخنرانی چند روز پیش علیرضا سجادپور و مقایسه این جشنواره با لیگ برتر فوتبال کرد و گفت: متاسفانه سینما برنامه 90 ندارد و داورانش هم با دور آهسته داوری نمی‌کنند بلکه با دور تند این کار را انجام می‌دهند. در سینما مثل فوتبال عزیزی هم نداریم که عده‌ای را کتک بزند البته دایی هم نداریم اما دایه‌های دلسوزتر از مادر بسیار داریم.تقریبا تمام برندگان این برنامه در سخنان خود از پلیس تشکر می‌کردند اما نکته جالب درمیان تمام حرف‌های آنها لزوم پرداختن بیشتر به مشکلات و آسیب‌های اجتماعی بود و مشکلاتی که در پرداختن به این‌ آسیب‌های اجتماعی برای فیلمسازان پیش آمده است به شکلی که یکی از فیلمسازان برنده جایزه گفت: فیلم من توقیف شد و باعث شد به مدت دو ماه مشکلات زیادی برایم پدید بیاید. به همین خاطر قول می‌دهم که دیگر هرگز در مورد آسیب‌های اجتماعی فیلم نسازم و فیلم بعدی‌ام را در مورد کرم‌های خاکی خواهم ساخت.«کیومرث پوراحمد» نیز وقتی به روی صحنه رفت، گفت: بعضی رفتارها در تمام جاهای دنیا به عنوان آسیب اجتماعی شناخته می‌شود اما بسیاری از رفتارها فقط در ایران به عنوان آسیب اجتماعی شناخته می‌شود، امیدوارم به روزی برسیم که این رفتارها در کشورمان نیز آسیب اجتماعی نباشد. کامل


اندر فواید پیشرفت!

می گفتند از مزایای کامپیوتر آن است که در وقت و زمان و هزینه ها صرفه جویی می شود. اما نشد. میگوئید نه! کافی است در هر جا که کار می کنید دقت کنید تا ببینید برای یک نامه معمولی چند بار پرینت می گیرند تا بالاخره بتوانند نامه کاملی تهیه کنند. این هم پیشرفت در عصر فضای مجازی به قولی «پی پر لس». دیروز خواستم با استفاده از شناسنامه چکی را نقد کنم گفتند شناسنامه معتبر نیست باید حتماً کارت ملی ارائه دهید! امروز خواستم در بانک رفاه حسابی باز کنم تا دانشگاهی برایم حق التدریس ( لطفاً خودتان فارسیش کنید) واریز کند. گفتند این مدارک را می خواهیم: کپی شناسنامه و کارت ملی به همراه اصل هر دو و 10 هزار تومان پول.  «پیدا کنید هندوانه فروش را؟» نمی دانم این کارت ملی چیست که آورده اند آویزان شناسنامه ها کرده اند. برای دریافت چک کارت ملی اعتبار دارد اما برای افتتاح حساب اعتبار ندارد بلکه باید همراه شناسنامه باشد. 

لینک جدید

از امروز لینک جدیدی به «شبکه» اضافه شد. درگاه ملی آمار همان سایت مرکز آمار است که اطلاعات سرشماریهای کشور در آن ارائه می شود. این سایت مورد استفاده بسیاری از پژوهشگران است و همواره می توان بر اساس داده های ارائه شده در آن چشم اندازی از اوضاع کشور در همه زمینه ها بدست آورد. شما به عنوان پژوهشگر یا روزنامه نگار چقدر از داده های سرشماریها استفاده می کنید؟

دیروز و امروز خاویار!

مدتی است که درگیر انجام یک طرح تحقیقاتی در مورد شیلات هستم. هفته پیش برای برخی پیش آزمونها به اتفاق سایر مجریان طرح، سفری به مازندران داشتم. سفر بسیار جالبی بود. مسئول بخش صید ماهیان خاویاری از هجوم بی امان قاچاقچیان به ماهیان خاویاری صحبت می کرد. یکی از نکات جالبی که او اشاره کرد این بود که ماهیان خاویاری برای استحصال خاویار می باید به سن 15 سالگی برسند اما قاجاقچیان برای فروش گوشت این ماهیان آنها را تا قبل از 5 سالگی صید می کنند. همین مساله سبب شده تا استحصال خاویار که در سال 1370 حدود 300 تن بود در سال اخیر به حدود 7 تن برسد.