شبکه

ارتباطات مجازی نورالدین رضوی زاده snrazavizadeh@yahoo.com

شبکه

ارتباطات مجازی نورالدین رضوی زاده snrazavizadeh@yahoo.com

دسترسی رایگان به مقالات نشریات «سیج»

Free Online Trial to SAGE Journals in Communication and Media Studies

(November 1 – December 31, 2009)

بیسکوئیت

زنی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.او برروی یک صندلی دسته‌دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد...در کنار او یک بسته بیسکویت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند.وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد»ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکویت برمی‌داشت، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد.وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟»مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.این دیگر خیلی پررویی می‌خواست!او حسابی عصبانی شده بود.در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت ورودی اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه ی بیسکویتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد... یادش رفته بود که بیسکویتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.آن مرد بیسکویت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد

یک روز از زندگی

دو روز مانده به پایان عمر تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.
به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."
لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..."
خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن."
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ نمیدانم !بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم."
آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند ....
او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، شرکتی را تاسیس نکرد، اما ...
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی‌شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او در همان یک روز زندگی کرد.
فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!"
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است.. (با تشکر از حسین که این متن را برایم فرستاد)

انتقاد عباس سلیمی‌ نمین از صدا و سیما

 عباس سلیمی‌نمین در برنامه گفت‌وگوی خبری سه‌شنبه شب از رفتار انتخاباتی صداوسیما به شدت انتقاد کرد.>>  

کروبی،به‌دنبال شبکه تلویزیونی در خارج از ایران 

پس از کروبی و موسوی، دولت به دنبال تلویزیون اختصاصی

سلامی دوباره

بالاخره پس از مسافرتهایی به شمال و مشهد امروز فرصتی شد تا دوباره با حضور در وبلاگ دست و پا شکسته ام خدمت دوستان سلامی عرض کنم و از غیبت خود پوزش بخواهم. امیدوارم از این پس کمتر این اتفاق بی افتد. از هم دوستان پوزش می خواهم. 

بی نظمی، نگاه عاقل اندر سفیه و دیگر هیچ!!

نظم یکی از ارکان توسعه و پیش نیاز آن محسوب می شود اگر چه در هیچ برنامه توسعه ای خبری از نظم بر قراری نظم نیست اما خود برنامه توسعه بدون نظم یعنی هیچ! نظم و انضباط تمام قلمرو زندگی فردی و اجتماعی را شامل می شود و در واقع بخشی اساسی و لازم در زندگی ماست و در صورت عدم آن، افراد و جامعه لطمات جبران ناپذیری خواهند دید. بسیاری از مواقع، گیر اصلی زندگی و فعالیت ما همین بی نظمی است اما هیچگاه متوجه آن نمی شویم چون به بی نظمی عادت کرده ایم و کار و فعالیت بی نظم را امری طبیعی قلمداد می کنیم. بی نظم شدن خیلی آسان و راحت است ولی منظم بودن نیازمند زمان، توجه و دقت نظر مستمر است و در دراز مدت حاصل می شود و تمام اینها به مدیریت باز می گردد. هم در سطوح فردی و هم در سطوح اجتماعی. وقتی فردی در زندگی فردی خود بی نظم بود مدیریت او در جامعه هم بی نظمی را اشاعه خواهد داد. تمام این چند خط به خاطر عبور ماشین نیروی انتظامی از چراغ قرمز بود. آنقدر آرام و راحت چراغ قرمز را پشت سر گذاشت که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و وقتی با بوق اعتراض آمیز من مواجه شد، نگاهی عاقل اندر سفیه انداخت که گویی تو نمی فهمی که من نیروی انتظامی هستم. شانس آوردم دستگیر نشدم! یاد خاطره دوستم در انگلستان افتادم که هنگام عبور از یک چهار راه به رسم ایران بر خلاف آنکه حق تقدم داشت احتراما ایستاد تا پلیس رد شود اما پلیس او را متوقف کرد و از او تست الکل گرفت!! برای پلیس انگلیس جایگاه نظم مهمتر از جایگاه خودش بود و پلیس داستان دیروزی من نظم را جور دیگر می بیند.    

روشنفکر کیست؟ (2)

روشنفکران  در طول تاریخ بشر، به عنوان گروهی اجتماعی و مستقل از ایدئولوژی، وجدان آگاه جامعه بوده و همواره در برابر نابرابری های اجتماعی قد علم کرده و در خدمت منافع عموم فعالیت داشته اند. روشنفکر همواره خود را در قبال دیگری و جامعه مسئول می بیند و نمی تواند به آنچه در جامعه می گذرد بی تفاوت باشد  به همین جهت همیشه از سوی قدرت حاکم به عنوان چهره مخالف مطرح هستند. او قادر است میان ذهنیت و عینیت پل و ارتباط ایجاد نماید و همواره با ارائه و طرح صریح اندیشه های خود در تحول جامعه و جریان تاریخ موثر است. ویژگی های مهم روشنفکر که ایفای چنین نقش و کارکردی را فراهم می کند در چند چیز خلاصه می شود: آگاهی، استقلال، دوری از قطعیت و جزم اندیشی و شجاعت در بیان ایده ها. بدون چنین ویژگی هایی ( وجمع همزمان آنها) هیچکس روشنفکر نمی شود. اما به نظر می رسد شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه نیز در شکل گیری و ظهور روشنفکر موثر است. شرایطی که می توانند شتاب دهنده یا بازدارنده و حتی سرکوب کننده باشند.    

روشنفکر کیست؟ (1)

بعضی ها فکر می کنند «روشنفکر» کسی است که کله اش خوب کار می کند! بعضی دیگر فکر می کنند روشنفکرها کسانی هستند که آنقدر کتاب خوانده اند که موهای شان ریخته و «روشن سر» شده اند در ضمن چشمهای شان هم ضعیف است و عینک هم می زنند و چون دغدغه های زیاد دارند و فکر شان خیلی مشغول است، پریشان خاطر و دل نگران هم هستند و خیلی هایشان احتمالا پیپ یا سیگار هم  می کشند! بعضی دیگر هم فکر می کنند روشنفکرها کسانی هستند که حداقل لیسانس دارند، نه! ... شاید هم فوق لیسانس و بالاتر باشند! روشنفکر همه اینها هست و می توان گفت هیچکدام اینها هم نیست! فردا راجع به روشنفکر سخن خواهم گفت. شما هم فکر کنید.