ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روزی در گوشه ای از طبیعت، مرغی خاکی بر چند تخم نشسته بود تا با گرمای وجودش جو جه هایی از آن ها پرورش دهد. زمان به سرعت سپری گشت و جوجه ها از تخم بیرون آمدند. در این میان یکی از آنها با بقیه تفاوت داشت. شاید به دلیل همین تفاوت بود که مادر و سایر جوجه از هر چه که او می خواست انجامش دهد، مانع می شدند. تا اینکه روزی هنگام رسیدن به دریاچه ای که مادر، بچه ها را به شدت از نزدیکی به آن نهی می کرد و آنها بشدت از آن می ترسیدند، به ناگاه «جوجه متفاوت» گویی به گم شده اش رسیده و از سر غریزه به سمت آب دوید و تن به آب زد. آنجا بود که خودش و سایرین پی بردند آنچه برای آنها خطرناک است برای این جوجه متفاوت، به مثابه آب حیات می ماند.